پله پله تا ملاقات خدا
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
درباره:
مولوی
امتیاز دهید
این کتاب در مورد زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلالالدین محمد بلخی (رومی) میباشد.
این کتاب شرح جانانه و جنون آمیز جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت،از مشرق سرّش بر دمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی باز ترس، سجاده نشینی باوقار، شیخی زیرک،مرده ای گریان بود و وقتی در چنگال شیخ گیر افتاد و دولت عشق را نصیب برد زنده ای خندان،عاشقی پَرّان،یوسفی یوسف زاینده،و آفتابی بی سایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد:
خُنُک آن قمار بازی ، که بباخت هر چه بودش
و نماند هیچش الّا ،
هوس قمار دیگر . . .
بیشتر
این کتاب شرح جانانه و جنون آمیز جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت،از مشرق سرّش بر دمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی باز ترس، سجاده نشینی باوقار، شیخی زیرک،مرده ای گریان بود و وقتی در چنگال شیخ گیر افتاد و دولت عشق را نصیب برد زنده ای خندان،عاشقی پَرّان،یوسفی یوسف زاینده،و آفتابی بی سایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد:
خُنُک آن قمار بازی ، که بباخت هر چه بودش
و نماند هیچش الّا ،
هوس قمار دیگر . . .
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پله پله تا ملاقات خدا
نه اینکه به نون و نوایی برسد
نمیخواست شاهد مرگش باشند .
درود دوستان
دوستان خوبم امروز روز آخری است که به این سایت میام ....میخواستم از همه دوستان عزیز و اعضا محترم سایت خوب کتابناک خداحافظی بکنم ...
حالا چرا اینجا این مطلب رو می نویسم به این دلیل است که میخوام از همه دوستانی که باهاشون بحث کردم و ازشون انتقاد کردم خواهش کنم که از من نرنجیده باشند ....
اصلن عادت ندارم کسی را از خودم برنجونم ......همه تون رو دوست دارم و برای همگیتون آرزوی موفقیت میکنم ...
راستش دارم از ایران میرم برای همیشه .....از سرزمینی که عاشقش هستم ولی خسته ام از دورویی مردمانش !!!!!!!!!
بیشتر از آدمهای نان به نرخ روز خورش خسته ام و دلگیر........که شجاعت و صداقت ندارند و برای زندگی کردن دست به تظاهر میزنند .....برای مردمی که یک عمره دارند نقش بازی میکنند و نمیخوان ماسکها رو از روی صورتهاشون بردارند .....ماسکهایی که چهره مذهب و ادبیات را هم پوشانده و همون بهتر که برداشته نشه !!!!!!!!!!!!
بدرود دوستان عزیزم .....روزهای خوب و اوقات خوبی اینجا داشتم ...همه تون رو دوست دارم و آینده بسیار خوبی رو برای همه تون آرزو دارم ...
شاید یه روزی برگشتم ....شاید
[quote='ناناتا']اگر این چیزی که شما میگید واقعیت داشته باشه و من به دلیل سانسور کردن این صفحه رو اسکن نکردم
یا خودمو خر فرض کرده بودم یا کسایی که قرار بوده این کتاب رو دانلود کنن و بخونن[/quote]
دوست گرامی ؛
اول به این همه ادب و کمالات شما آورین میگم و دوم اینکه بنده قبل از خواندن این متن و در جواب کامنتی که برام گذاشته بودید نوشتم قصدم ناراحت کردن شما نبوده و امیدوارم دلخور نشده باشید ولی با خواندن این کامنتتون از نوشته خودم در پروفایلتون متاسفم ....
به جای این بی ادبیها و بی احترامیها که البته در مورد خودتون تنها آزاد هستید بگویید یاد داستانی افتادم که در اینجا ذکر میکنم ...
یک نویسنده جوانی به برنارد شاو گفت : استاد شما برای چی می نویسید ؟؟شاو پاسخ داد:برای یک لقمه نان ....
نویسنده جوان با تندی جوابداد: متاسفم برخلاف شما من برای فرهنگ می نویسم !!!!...شاو در جوابش گفت :درسته پسرم هر کدام از ما برای چیزی که نداریم می نویسیم !!!!!!!!!!
به جای این پاسخهای بی ادبانه و گستاخانه لطف می کردید و کتاب رو تصحیح می کردید .
یا خودمو خر فرض کرده بودم یا کسایی که قرار بوده این کتاب رو دانلود کنن و بخونن
متشکر بابت توضیحات کامل تون و اینکه به نکته ی ظریفی اشاره کردید
دیگه دیدم همه دارن سانسور میکنن گفتم منم از بقیه عقب نمونم:-)
در مورد گوته، زندگینامه
و از کتاب تراژدی فاوست
نقد نوشته شده
ولی عده ی معدودی اصل کتاب رو خوانده اند.
کتاب وصیتهای تحریف شده ی میلان کوندرا هم همینو میگه.
زرین کوب دیگه کیه